عشق حاضر جواب من p139
لیسا سریع گفت:
- فعلا بریم دریا! قبوله؟
کل جمع قبول کردن ...
دریا اروم نبود برعکس دیشب موج دار شده بود ... داشتم به وسعتش نگاه میکردم که صدای لیسا
نگامو به سمته خودش جلب کرد:
- آیو آماده ای؟
تو دلم بهش پوزخند زدم ...
- اره امادم ...
لیسا - فقط جوونه مادرت ارتیس بازی در نیار یکم ادا و اصول کافیه خودت که همه چیزو میدونی؟
با لبخند زدم گفتم:
- اره ... مطمئن باش کارمو خوب انجام میدم!
پسر ا همه تو اب بودن ... برای اخرین بار به چهر ه های سنا و لیسا نگاه کردمو با یه لبخنده تلخ ازشون
فاصله گرفتم ... وقتش بود ... تصمیمه خودمو گرفته بودم ... از اولم یه ادمه اضافی بودم ... حتی پدرو
و مادرمم هیچ وقت به کمبودام به تنهاییام توجهی نکردن ... اروم قدم بر میداشتم ... میتونستم حالا
ابو که پاهامو محاصره کرده بود حس کنم ... ادامه میدم ... هنوز کافی نیست ... باید جوری برم که
هیچکس دیگه اثری ازم پیدا نکنه ... حالا دیگه اب تا کمرم بالا اومد ... ولی هنوزم بس نیست ...
بازم جلو میرم
نقشه ما این بود که من فیلم بازی کنم که دارم غرق میشم اما این برای زمانیه که
به دوست داشتن جیمین شک داشتم ... الآن که مطمئنم اون دلش با من نیست ... فکر نمیکنم نبودنم
تو این دنیا انقدرا واسه کسی مهم باشه ... لیسا یکم نقشمونو تغییر دادم ... اونم اینکه به جای نقش
بازی کردن حقیقتو بازی میکنم ... موج سنگینی تن نحیفمو بلند کردو چند متر دور تر پرتم کرد ...
دیگه زیر پام چیزی حس نمیکردم ... هیچی ... دور تا دورم اب بود ... نه راه پس داشتم نه راه پیش ..
شنا بلد نبودم فقط وقتی سرم تو اب میرفت با دستو پا خودمو میکشیدم بالا ولی فایده ای نداشت ...
دیگه جونی واسه مقاومت نداشتم ... ترسیده بودم ... شاید پشیمون ... ولی چاره ای نبود از ادما خیلی فاصله
داشتم .. حتی صداشونم بهم نمیرسید ... فقط کاش جیمین یه چیزی رو میفهمید ... اینکه عاشقشم ...
اینکه اون شده بود یکی از قشنگ ترین جلوه های زندگیم ولی دیگه ندارمش چشمامو بستم و کاملا توی اب فرو رفتم
- فعلا بریم دریا! قبوله؟
کل جمع قبول کردن ...
دریا اروم نبود برعکس دیشب موج دار شده بود ... داشتم به وسعتش نگاه میکردم که صدای لیسا
نگامو به سمته خودش جلب کرد:
- آیو آماده ای؟
تو دلم بهش پوزخند زدم ...
- اره امادم ...
لیسا - فقط جوونه مادرت ارتیس بازی در نیار یکم ادا و اصول کافیه خودت که همه چیزو میدونی؟
با لبخند زدم گفتم:
- اره ... مطمئن باش کارمو خوب انجام میدم!
پسر ا همه تو اب بودن ... برای اخرین بار به چهر ه های سنا و لیسا نگاه کردمو با یه لبخنده تلخ ازشون
فاصله گرفتم ... وقتش بود ... تصمیمه خودمو گرفته بودم ... از اولم یه ادمه اضافی بودم ... حتی پدرو
و مادرمم هیچ وقت به کمبودام به تنهاییام توجهی نکردن ... اروم قدم بر میداشتم ... میتونستم حالا
ابو که پاهامو محاصره کرده بود حس کنم ... ادامه میدم ... هنوز کافی نیست ... باید جوری برم که
هیچکس دیگه اثری ازم پیدا نکنه ... حالا دیگه اب تا کمرم بالا اومد ... ولی هنوزم بس نیست ...
بازم جلو میرم
نقشه ما این بود که من فیلم بازی کنم که دارم غرق میشم اما این برای زمانیه که
به دوست داشتن جیمین شک داشتم ... الآن که مطمئنم اون دلش با من نیست ... فکر نمیکنم نبودنم
تو این دنیا انقدرا واسه کسی مهم باشه ... لیسا یکم نقشمونو تغییر دادم ... اونم اینکه به جای نقش
بازی کردن حقیقتو بازی میکنم ... موج سنگینی تن نحیفمو بلند کردو چند متر دور تر پرتم کرد ...
دیگه زیر پام چیزی حس نمیکردم ... هیچی ... دور تا دورم اب بود ... نه راه پس داشتم نه راه پیش ..
شنا بلد نبودم فقط وقتی سرم تو اب میرفت با دستو پا خودمو میکشیدم بالا ولی فایده ای نداشت ...
دیگه جونی واسه مقاومت نداشتم ... ترسیده بودم ... شاید پشیمون ... ولی چاره ای نبود از ادما خیلی فاصله
داشتم .. حتی صداشونم بهم نمیرسید ... فقط کاش جیمین یه چیزی رو میفهمید ... اینکه عاشقشم ...
اینکه اون شده بود یکی از قشنگ ترین جلوه های زندگیم ولی دیگه ندارمش چشمامو بستم و کاملا توی اب فرو رفتم
- ۲.۶k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط